بر من، اي دل، بند جان نتوان نهاد

شاعر : فخرالدين عراقي

شور در ديوانگان نتوان نهادبر من، اي دل، بند جان نتوان نهاد
شر و شوري در جهان نتوان نهادهاي و هويي در فلک نتوان فکند
سلسله بر پاي جان نتوان نهادچون پريشاني سر زلفت کند
جرم بر دور زمان نتوان نهادچون خرابي چشم مستت مي‌کند
هيچ پيش ميهمان نتوان نهادعشق تو مهمان و ما را هيچ نه
پيش سيمرغ استخوان نتوان نهادنيم جاني پيش او نتوان کشيد
غمزه‌ي تو، دل بر آن نتوان نهادگرچه گه‌گه وعده‌ي وصلم دهد
بر لبم لب رايگان نتوان نهادگويمت: بوسي به جاني، گوييم:
لقمه‌اي خوش در دهان نتوان نهادبر سر خوان لبت، خود بي‌جگر
برکهي کوه گران نتوان نهادبر دلم بار غمت چندين منه
زود پابر آسمان نتوان نهادشب در دل مي‌زدم، مهر تو گفت:
پاي بر آب روان نتوان نهادتا تو را در دل هواي جان بود
پيش تو بس، هشت خوان نتوان نهادتات وجهي روشن است، اين هفت‌خوان
راز با او در ميان نتوان نهادور عراقي محرم اين حرف نيست